| ||||
- طنز در کار شما – تا آن جا که خواندهام- جای خاصی دارد. آگاهانه است؟
کاربرد طنز برای من از سر خود-درمانی ست و تسلای خاطر. چرا که بینش و دریافتهایِ آدمی محدود است و همین کاستی موجب رنجش و حتی فروپاشی روانی اش می شود. با کسب آگاهی های فراتر و بصیرت در مورد طبیعت هستی و وابستگی های درونی و برونی مان، متوجه می شویم که "زندگی خاکی" آنقدر هم جدی نیست. زمینی که بر آن زندگی می کنیم در قیاس با کل کائنات، به بزرگی دانهی خشخاش است. به قول مولانا برای درک حقیقت باید از "شش جهت" بیرون رویم و .... بنابراین من فکر می کنم که این فاصله از جدیت و عدم وابستگی تنگاتنگ با مسائل روزمره برای من به صورت "طنزی ناخودآگاه" در کارهایم متجلی می شود و اصلاً از سر فضل نیست! - فکر میکنید به این دلیل با شاعران دیگر تفاوت دارید؟ نمی دانم که با شاعران دیگر تفاوت دارم یا نه؟ در اینکه شاعران (آفریینده گان) در خیلی وجوه با هم تفاوتی ندارند شکی نیست. اما به نظر شما واقعاً تفاوت دارم؟ مطمئنم که پاسخ این پرسش شما را یک خوانندهی عاقل باید بدهد و نه آدم نیمه-عاقلی مثل من. اگر بگویم تفاوت دارم، دال بر خودپسندی من است و اگر بگویم تفاوتی هم ندارم، دلیل فروتنیام نخواهد بود.
- واژگانی چون "مرگ" و "زندگی" چه جایی در اندیشهی شاعرانه تان دارند؟ آیا مفاهیم بزرگیاند یا آسان میتوان به کارشان برد؟ برخی اوقات می توان مفاهیم بزرگ را به آسانی به کار برد همانطور که مدار هستی هم همین کار را با ما می کند. مثلاً ممکن است این لحظه که فنجان قهوه ای در دستم است و به سؤالهای شما پاسخ می دهم باشم و لحظه ی بعد که از در خانه خارج می شوم به دلیل یک اتفاق یا تصادف آنی، دیگر نباشم. به همین سادگی! پس به همین سادگی هم می شود جای حیات و زوال یا زندگی و مرگ را با هم عوض کرد. این دو واژه (که البته لایه های فراوانی دارند) بیش از آنکه ما طالبان ابدیت بپسندیم بلاعوض هستند. پس چرا باید جایگاه خاصی در شعر به آنها اعطاء کرد؟ خصوصاً اینکه کار شاعر انعکاس واقعی (نه الزاماً حقیقی) تجلیات و کشفیات روزمره است. مرگ و زندگی هم دچار روزمره گی هستند. می شود با یک نفس به درون کشیدشان و با نفسی دیگر....در شعر هم همین کار را می شود کرد اما با صداقت، بی زره و پوششی به تن. - کدام شاعر یا شاعرانی را بیشتر میخوانید و دوست دارید؟ فرقی نمیکند از کجا؟شاعرانی که شعرشان را به عنوان یک "تجربه" زیسته اند برای من جای بسیار والایی دارند و تعدادشان هم خیلی زیاد نیست. از شاعران نسل خودم چندین شاعر ایرانی را دوست دارم و خوشحالم که با اکثر آنها روابط صمیمانه هم دارم. هرچه باشد درد شاعر را یک شاعر می فهمد، خوشی ها و اوج هایش را هم. از اسم بردن پرهیز خواهم کرد (به دلایل کاملاً استراتژیک). از شاعران نسل قبل، شعرهای سهراب سپهری و فروغ برایم جای خاصی دارند، خصوصاً سهراب. از شاعران غیر ایرانی خیلی ها را دوست دارم، از شاعران کهن هایکو سرا چون باشو و ایسا، کبیر شاعر و عارف نابغه ی هندی، تاگور (که البته کهن نیست) و از شاعران معاصر و غیر معاصر سوفیا دی ملو براینر، محمود درویش، ماهاپاترا، سو چونگ-جو، سیلویا پلث، خلیل جبران، ماندلشتام، آلن گینزبرگ، بوکافسکی، اشبری، ویلیام باروز، آَن کارسون، لی یانگ-لی و و و...به متون عرفانی هم توجه خاصی دارم، مانند بهگود گیتا، داستانهای شیخ اشراق، بسطامی، عین القضات همدانی، ابن عربی، و اشعار حافظ و مولانا و نوشته ها و تحلیلهای هانری کربن و خلاصه خیلی های دیگر که برایم چراغ شعر بوده اند.
- کدام زبان جاذبهی بیش تری برایتان دارد؟ فارسی یا انگلیسی که زبان دوم تان است؟ یا که اصلن زبان جاذبه هم دارد؟ فارسی برایم زبان سِحر است. انگلیسی کمتر جادویی ست اما به دلایلی زبانی امروزی تر است، چون از تجدید شدن کمتر می هراسد. اما در عین حال زبانی تماماً تکنیکی و فنی ست. من زبان فارسی را برای انتقال عواطف بیشتر میپسندم. اصولاً گریه کردن و خندیدن به زبانِ فارسی را دوست دارم و و تفکر و اندیشه را به زبان انگلیسی. وقتی به انگلیسی شعر می نویسم، زبان در من به گونه ای دیگر جاری می شود. نمی توانم دقیقاً توضیحش دهم. فکر میکنم بدانید منظورم چیست. برای من جاذبهی زبان تولید صوت و انتقال معانی ست.
- به انگلیسی هم میسرایید یا از فارسی ترجمه ش میکنید؟به انگلیسی هم شعر می گویم اما کمتر. دلیلش را هم گفتم. گاه ترجمه کردن را ترجیح می دهم چرا که دوست دارم به شعر اجازه دهم به آن زبانی که می خواهد گفته شود، به زبانی که می خواهد، بیان شود. یعنی من که این وسط کارهای نیستم و تنها وسیله ام. برای همین دخالتی نمیکنم. - برگردیم به واژگان، مثل مرگ و زندگی و غیره. واژگان آشنا با مفاهیم گسترده. فکر نمی کنید کاربرد این ها شما را به کلیشه و تکرار مکررات وادار کند؟ منظورتان این است که کاربرد این واژه ها من را به کلیشه و تکرار مکررات وادار کرده است؟ فکر می کنم که سؤالتان را خودتان جواب دادید. پس چرا از من پرسیدید؟ ممکن است امروز کسی را "دوست" خطاب کنم. اما ده سال پس از گذشت و باروری این دوستی، باز هم او را "دوست" خطاب کنم، اما آیا این بار هم واژه ی "دوست" معنای اولیه را خواهد داشت؟ منظورم این است که فکر میکنم بار و معانیِ واژه ها را باید با رجوع به متن و سالخورده گی شان سنجید، نه به شکلی مجزا و انتزاعی. مرگ و زندگی هم در متون مختلف معانی مختلف و دگرگونه ای پیدا می کنند. در ضمن هر واژه ای غیر از مرگ و زندگی هم می تواند مفهوم گسترده و عامی داشته باشد. برای همین باید به وجه کاربردی آنها در متن توجه داشت.
- این وجه کاربردی را چه گونه باید دید یا به آن توجه کرد؟ ببینید، میپذیرم که هر واژهای میتواند معنای گسترده داشته باشد، اما الزامن مفهوم گسترده هم میتواند باشد؟ و یا عام؟ من فکر می کنم که بحث عامیت یا گستردگی واژه ها خیلی پیچیده است، چون بر پایهی برداشتهای شخصی از کلمات صورت می گیرد و تعبیرپذیریِ آنها. این که واژه ای عام یا مثلاً آوانگارد است یا این که از نظر مفهومی گسترده یا محدود به چگونگی برداشت و تعبیر خواننده گان بستگی دارد و کاربرد این واژه ها توسط شاعر. من باور دارم که این مسئولیت شاعر است که تا چه اندازه بتواند در به کارگیری کلماتی که شما آنها را "عام" یا "گسترده" مینامید، موفق باشد. در آخر، معتقدم که کلمات فطرتاً "خنثی" هستند و این ما هستیم که اینگونه صفات و خواص را به آنها ارجاع میدهیم. - در تهران رشد کرده و در امریکا زندگی می کنید. به اروپا هم سفر می کنید. به اروپا بله. سفر را خیلی دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. اصولاً آدم بی قراری هستم که به دنبال قرار می گردد. دوست دارم که همیشه در راه باشم، تا حالا که فعلاً اینطور بوده است. اما چیزها دارند تغییر می کنند. دو پایم را زمین گذاشتهام. فهمیدهام که اینجا زیاد جای بدی هم نیست. اما این را هم فهمیدهام که هیچ سفری آموزنده تر و ارزشمندتر از سفر به درون نیست. یعنی آن دوزاریِ کج عاقبت افتاد. - یک دفتر شعر منتشر کردهاید، در ایران. خیال جمع آوری و انتشار دارید یا به رسانه ی اینترنتی بسنده کردهاید؟ چرا. حتماً. مجموعهی دومی دارم که نامش را دوبار تغییر داده ام. بار آخر دوست و خواهر نازنینم مانا آقایی پیشنهاد خوبی داد. به هر حال این مجموعه قرار است در ایران چاپ شود. البته این جمله هیچ معنایی ندارد چون هر جملهای که لغت "ایران" در آن به کار گرفته شود امروزه تنها اشاره به "تأخیر" و "عدم قطعیت" دارد. کتاب دیگری هم که ترجمهی اشعار است قرار است در ایران چاپ شود و دیگر اینکه کتابی هم در آمریکا به زبان انگلیسی چاپ خواهم کرد که پروژهی امسالم است. امیدوارم که چشم نخورم و پیش از نشر این کتابها اتفاقی برایم نیفتد، چون خیلی حالم را خواهد گرفت.
- اجازه دارم کمی گزنده و صریح بپرسم چرا ایران؟ چه انگیزه و نیازی هست که در ایران کار منتشر کنید؟ و به چه بهایی؟ اتفاقاً این سؤال اصلاً گزنده نیست. این واضح است که مخاطبان شعر فارسی را بیشتر ایرانیان داخل کشور تشکیل میدهند نه ایرانیان مهاجر. انگیزه ی من برای چاپ کارهایم در ایران این است. اگر این نبود، خوب، چاپ کردن کتاب در خارج کشور خیلی بی دردسرتر و بی تأخیرتر است و از نظر توزیع هم بی دغدغه تر. اما تنها به خاطر جلب خوانندگان و ایجاد ارتباط با مخاطبان بیشتر است که ترجیح میدهم کتابهایم در ایران چاپ شوند. بهایش را در قیاس با چاپ خارج از کشور هم سنجیدهام. اگر قرار باشد خودم پانصد نسخه کتاب چاپ کنم و صرفاً در ویترین کتابفروشیهای لس آنجلس و چند شهر اروپایی دیگر بگذارم که عاقبتشان به انباری و حتی مکانهای دور از ادب خواهد کشید (به علت کمبود مخاطب)، ترجیح میدهم که سختیهای بیشتری را تحمل کنم اما کتابهایم در جایی چاپ شوند که حداقل به دست یک عده خوانندهی واقعی و حرفهای برسد. این استدلال شخصی من است. کارهای بسیار با ارزشی چه در زمینهی شعر و چه در زمینه ی نثر در سالهای اخیر در خارج از ایران به چاپ رسیده اند. اکثر این آثار به دلایل محتوایی نمیتوانستند در ایران چاپ شوند. اما اگر میتوانستند چه؟ بی شک استقبال بیشتری از آنها میشد. اندک ایرانیان مهاجری وجود دارند که شاعران و نویسنده گان مهاجر را میشناسند. ما تقریباً در فاصلهی میان رستورانها و مغازههای ایرانی نستالژی فروش تحلیل رفته و محو شده ایم. دلیل عمدهی این نامرئی بودن مزمن، بی مخاطب بودن است. اکثر ایرانیان مهاجر بیشتر از بوی کباب لذت می برند و توهمات آریایی شان تا جستاری در لایههای عمیق تر روانِ جامعهای که از آن آمده اند و جامعهای که در حال حاضر در آن زندهگی میکنند. به هر حال نمی خواستم مهاجرین را نقد کنم اما شواهد امرعدم ذوق و تمایل به ادبیات و هنر را در آنها اینگونه نشان میدهد. نتیجتاً چاپ کارهایم را در ایران ترجیح میدهم. - با نقد چه طورید؟با نقد بهتر از نسیه ام. قرار است به من نقد دهید؟ نقد منصفانه خوب است، یعنی عالی ست. یعنی نقدی که تازیانهی عشق باشد. و الا همان نسیه میشود و کسب و کار هم این روزها خیلی بد است.
- معیارهای مدرنیت در شعر چیست؟معیار مدرنیت در شعر به نظرم امروزی بودنش است. امروزی بودن هم بازتابی ست از نگرش خود شاعر به جهان پیرامونش. امروزی بودن بکارگیری الفاظ عجیب و غریب و نامفهوم در قالبی به اصطلاح "ساختار شکن و آشنا زدا" نیست. امروزی بودن هیچ چیز جز "بود" خود شاعر نیست و مدرنیت هم شیوه ی صادقانه و بی آلایش تجلی همین بود ناب است.
- کیفیت یا گوهر شعری را چهگونه بفهمیم یا بشناسیم؟این سؤال بسیار مشکلی ست و پاسخ ساده ای ندارد. برای من شخصاً این است که آیا شعری که در پیش رویم است دنیای باطنی ام را تنگ تر می کند یا بسیط تر؟ آیا زبان شاعر تصنعی یا حقیقی ست؟ و اینکه آیا دری به روی جهان تازه ای برای ما باز می کند یا نه؟ و اگر هم جهان تازه ای در کار نیست، آیا از پنجره ی تازه ای به این جهان تکراری توجه شده است یا نه؟
- میتوان در مورد کیفیت و گوهر هنری اختلاف نظر و حتا اختلاف سلیقه داشت، اما خود ِ نظر یا سلیقه باید که در مورد کیفیت باشد یا نه؟ بله، می شود اختلاف نظرهای زیادی در این زمینه داشت اما خود کیفیت یا گوهر هنری باید در درجه ی اول تعریف شود که می بینیم این هم کاری ست بسیار شخصی و سوبژکتیو. به همین خاطر هزاران سال است که درگیر چنین تعاریف و شناختی از شعر هستیم و هنوز به نتیجهای قطعی نرسیدیم چون قطعیتی در کار نیست. باید بپذیریم که همیشه تکهای از این گوهر را میتوانیم ببینیم و نه کلیت اش را. رابطهی انسان با شعر رابطهی انسان با دنیای دروناش است و به همین خاطر دیدن "تصویر کلی" مستلزم آگاهی و بینشی کامل و جهانشمول است.
- اکنون بسیاری کار چاپ و یا در رسانههای اینترنتی نشر میشود که غیرقابل خواندن و درک است. اما تاکنون از هیچ ناقدی نخواندهایم که بنویسد شعر امروز، شعر بیهوده با زبان ِ بیهوده است. خوشحالم که تا به حال از ناقدی نخواندهایم که شعر امروز شعر بیهوده با زبان بیهوده است. به نظرم این جملهی بسیار نادرستی ست. چون بسیاری از شاعران امروز که خیلیهاشان به نشر اینترنتی پناه بردهاند کارهای ارزشمند و درخور تأملی ارائه داده اند، بسیاری هم نه. پدیده ی نشر اینترنتی شعر را باید عمیق تر مطالعه کرد. در روزگاری که نشر کتاب چه در داخل و چه در خارج از کشور طاقت فرساست و نحوهی برخورد اکثر ناشران حاکی از کم لطفی، بدون بروبرگرد، شاعرها نیاز به عالمی مجازی دارند که بشود در آن نفسی دور از این مکافات ناخواسته کشید. هرچند که این نفسها به نظر فاقد جاودانگیاند اما اگر راه دیگری بود مطمئنم که خیلی ها، از جمله خودم به نشر اینترنتی روی نمی آوردیم.
- قبول دارید که معیارهای نقد هنوز مردانهاند؟ به عنوان زن میتوانی وارد ِ جهان ِ مردانهی پرداختهی نقد ِ مردانه بشوی، به شرطی که قوانین و قاعدهها را بپذیری، از هویت ِ خود بگذری. یادت هم باشد که مزاحمتی برای این جهان ایجاد نکنی. قبول دارم اما برایم اهمیتی ندارد. چون اینها تنها بازیهای زمانه اند و من وارد این بازیها نمیشوم و کار خودم را میکنم. در ضمن اگر قرار بود مزاحمتی برای عدم تعادل و فرهنگهای پدرسالار این جهان ایجاد نشود میبایست که به عصر جاهلیت برمیگشتیم و نوزادان دختر را هنوز زنده به گور میکردیم. اما جالب است که خود این جهان مردانه بدون جهان زنانه اساس و پایه ای ندارد و نخواهد داشت و حصاری که جهان مردانهی ادبی به دور خودش میکشد موجب خشکیده شدن ریشه هایش خواهد شد. برای همین هم گفتم که من اصلاً وارد این بازی ها نمیشوم چون خیلی حقیر و کم اند.
- معیارهای نقد که در روزنامه رسمی چاپ نمیشود، اما کجا میتوان آن را یافت. شما چه میکنید؟من بیشتر شعر میخوانم تا نقد شعر. با خواندن شعر حس و درک بیشتری از طبیعت شعر عایدم میشود. اما نقدهایی که میخوانم تقریباً همیشه در ارتباط با شاعران غیر ایرانی و به زبان انگلیسیاند و در مجلات ادبی این سوی آبها. نقدهایی هم از ناقدین ایرانی جسته و گریخته در روزنامه ها میخوانم. اما زبان نقد را کمتر از زبان شعر میفهمم چرا که زبانی فطرتاً عقلانی ست.
-شهرت؟اگر شاعر شاعر باشد آخرین چیزی که به آن فکر می کند همین است. شهرت اصلاً بد نیست، اما ایجاد شهرت به زعم من در شأن یک شاعر نیست. برای این کار در ممالک پیشرفته! همیشه یک "نماینده" یا "معرف" یا "مبلغ" برای شاعران و نویسندگان وجود دارد. البته در فرهنگ ما، نماینده گی شاعران را "پتک" و "دشنام" به عهده دارد و خیلی هم تا به حال مفید واقع شده است. آنقدر که خیلی ها دیگر زورشان به این مبارزه ی تن به تن نمی رسد و وسط راه وامیدهند. برای همین هم هست که فکر می کنیم دچار "بحران شعر" شده ایم. حقیقت این است که وقتی هنوز سلیقه و ادراکمان از شعر، سی چهل سال عقب است، چگونه میخواهیم دچار بحران نشویم؟ شاعران جوانی که من امروزه میشناسم بسیار توانا و خالص اند، اما کمتر فرصتی به آنها برای درخشش داده میشود. فرهنگ پدرسالار همیشه کهنهپرست است و نگاه به سوی گذشته دارد. راستی پرسیده بودید شهرت؟ نمیدانم. چون به آن فکر نکرده ام عمیقاً هم لمساش نکردهام. اما اگر قرار باشد روزی "شهرتی" کسب کنم آرزو دارم که لیاقت و کفایتش را داشته باشم.
-پذیرفته شدن یا حضور؟بخشی از حضور خود-پذیری و دیگر-پذیری ست. اما اگر منظورتان پذیرفته شدن توسط دیگران باشد باید بگویم که یک تار موی گندیدهی حضور را به میلیون ها بار پذیرفته شدن نمیدهم. من اصولاً شوریده حال و چموشم و بند این گونه تأییدهای پوچ و بی معنی و فناپذیر نمیشوم. اگر هم احساس کنم کسی دارد تعریف چرب و چیلی و آبداری میکند، درجا رم می کنم. - خیلی ها دیگر شعر نمی خوانند. جای تأسف است. خیلی ها هم دیگر زندهگی نمیکنند. شعری می خوانید؟
|